گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
دانشنامه امام حسین
جلد چهارم
3/ 5 یاری خواستن امام علیه السلام از اهل بصره

3/ 5 1 نامه امام علیه السلام به سرشناسان بصره

1023. تاریخ الطبری به نقل از ابو عثمان نَهْدی: حسین علیه السلام نامه ای نوشت و آن را به وسیله یکی از دوستداران اهل بیت که سلیمانْ نام داشت برای سران پنج قبیله بصره [یعنی: عالیه، بکر بن وائل، تمیم، عبد القیس و ازْد] و نیز بزرگان آنها فرستاد. او نامه را به نام مالک بن مِسمَع بَکری، احنف بن قیس، (1) مُنذِر بن جارود، (2) مسعود بن عمرو، قیس بن هَیثَم و عمرو بن عبید اللّه بن مَعمَر نوشت و نامه به صورت یک نسخه(متن واحد) به تمام بزرگان بصره چنین بود: «امّا بعد، به راستی که خداوند، محمّد صلی الله علیه و آله را بر خلقش برگزید و او را به نبوّت،

کرامت بخشید و برای رسالت، انتخاب کرد. سپس او را به سوی خود بُرد. او برای بندگان، خیرخواهی کرد و آنچه را بِدان مأمور بود، رساند. ما، خاندان او، نزدیکان او، جانشینان او و وارثانش بودیم و سزاوارترینِ مردم به جانشینی او در میان مردم هستیم. دیگران، این مقام را برای خود گرفتند و ما بِدان، تن دادیم و از اختلاف، پرهیز کردیم و آرامش را دوست داشتیم. ما می دانیم که در این مقام، از دیگرانی که آن را به دست گرفتند، سزاوارتریم. [گذشتگان،] رفتاری نیک داشتند و به اصلاح پرداختند و در طلب حقیقت بودند. خداوند، آنان را بیامرزد و ما و آنان را مشمول غفران خود سازد!

اینک، فرستاده ام را به همراه این نامه به سوی شما می فرستم و شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله فرا می خوانم. به راستی که سنّت، از میان رفته است و بدعت ها زنده شده اند. اگر سخنم را بشنوید و از فرمانم پیروی کنید، شما را به راه درست، هدایت می کنم. سلام و رحمت خدا بر شما باد!».

هر یک از بزرگان بصره که این نامه را خواند، آن را پنهان کرد، بجز مُنذِر بن جارود که گمان بُرد این از نیرنگ های عبید اللّه است. از این رو، فرستاده امام علیه السلام را به همراه نامه در شبانگاهی که صبحش عبید اللّه می خواست به کوفه برود، نزد وی آورد و نامه را برای عبید اللّه خواند.

عبید اللّه، گردن فرستاده حسین علیه السلام را زد و بر منبر رفت و حمد و ثنای خدا را به جا آورد و سپس گفت: امّا بعد، به خدا سوگند، مرا از سختی، باکی نیست و بیدی نیستم که از باد بلرزم. دشمن را می کوبم و هماوردم را نابود می کنم. هر کس می خواهد، امتحان کند!

ای مردم بصره! به راستی که امیر مؤمنان، مرا والی کوفه ساخته و من سپیده دم به سمت کوفه می روم و عثمان بن زیاد بن ابی سفیان را به جای خود گمارده ام. مبادا [با او] مخالفت کنید، یا [بر ضدّ او] جوسازی نمایید. به خدای یگانه سوگند که اگر بفهمم کسی [با او] مخالفت کرده، خودش را و رئیسش را و همراهش را خواهم کشت و نزدیک را به گناه دور، کیفر خواهم کرد تا همه مطیع من شوید و در میان شما، مخالف و اختلاف افکن نباشد. من پسر زیادم، از همه به او شبیه ترم و شباهت به دایی و پسر عمو، مرا از این روحیّه، جدا نساخته است. (3)

آن گاه از بصره بیرون رفت و برادرش عثمان بن زیاد را به جای خود نشاند و به سمت کوفه آمد و مسلم بن عمرو باهلی و شَریک بن اعوَر، (4) همراه او بودند.

1- احنف بن قیس بن معاویه تمیمی سعدی، ابو بحر بصری، که نامش را ضحّاک و برخی «صخر» گفته اند، در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله اسلام آورد؛ ولی ایشان را ندید. او به بردباری و آقایی، شهره است. از فرماندهان لشکر عمر در فتح خراسان و فرماندهان لشکر عثمان در فتح مرو بود. در جنگ جَمَل به همراه چهارهزار نفر از قبیله اش، از جنگ با امیر مؤمنان علیه السلام دست کشید و از سپاهیان همراه عایشه، کناره گیری کرد. او از فرماندهان لشکر امیر مؤمنان در جنگ صفّین بود. وی جایگاه نیکویی نزد معاویه داشت؛ ولی از ستایش امیر مؤمنان علیه السلام و مدح ایشان کوتاه نمی آمد. امام حسین علیه السلام قبل از قیام، با وی مکاتبه کرد؛ ولی جوابی نداد. وی دوست مُصعَب بن زبیر بود و از همین جهت در مسیر کوفه با او همراهی کرد. او در سال 67 ق، از دنیا رفت.
2- منذر بن جارود معلّی عبدی، در دوران پیامبر صلی الله علیه و آله به دنیا آمد و از اصحاب امام علی علیه السلام و از فرماندهان سپاه امام علیه السلام در جنگ جمل بود. امام علی علیه السلام او را به ولایت اصطخر برگزید و او در برخی کارهای آن ولایت، خیانت ورزید و در بیت المال تصرّف نمود. امام علیه السلام نیز نامه ای به وی نوشت و او را سرزنش کرد(نامه در نهج البلاغه آمده است) وقتی امام حسین علیه السلام به تعدادی از بزرگان بصره نامه نوشت و آنان را به یاری خواند، مُنذر در میان آنان بود. همه آنان نامه امام علیه السلام را پنهان کردند، جز او که آن را به عبید اللّه بن زیاد، خبر داد و او دخترش را هم به همسری عبید اللّه در آورده بود. عبید اللّه، فرستاده امام علیه السلام را کشت و او را در دوران فرمان روایی یزید بن معاویه حاکم هند کرد. وی در اواخر سال 61 یا اوّل سال 62 ق، در همان جا در گذشت.
3- یا: شباهت [کسی از شما] به دایی و پسر عمو [ی من]، مرا از مجازات او، منصرف نمی کند!
4- شَریک بن اعوَر حارثی سُلَمی نخعی دهی مَذحِجی همْدانی، از یاران امام علی علیه السلام بود. وی در جنگ جَمَل و صفّین، در کنار امام علیه السلام حضور داشت. او که بزرگ قبیله اش بود، نزد معاویه آمد و معاویه او را به خاطر نامش(شریک)، سرزنش و مسخره کرد. شریک هم جوابی گزنده به وی داد و شعری سرود و او را تحقیر کرد. معاویه او را سوگند داد که دیگر سکوت کند و آن گاه، او را به خود نزدیک کرد و خشنود ساخت. او نزد ابن زیاد، محترم بود و شیعه ای متعصّب بود.

1024. الفتوح: قَد کانَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام قَد کَتَبَ إلی رُؤَساءِ أهلِ البَصرَهِ، مِثلِ: الأَحنَفِ بنِ قَیسٍ، ومالِکِ بنِ مِسمَعٍ، وَالمُنذِرُ بنِ الجارودِ، وقَیسِ بنِ الهَیثَمِ، ومَسعودِ بنِ عَمرٍو، وعُمَرَ بنِ عُبَیدِ اللّهِ بنِ مَعمَرٍ، فَکَتَبَ إلَیهِم کِتابا یَدعوهُم فیهِ إلی نُصرَتِهِ وَالقِیامِ مَعَهُ فی حَقِّهِ، فَکانَ کُلُّ مَن قَرَأَ کِتابَ الحُسَینِ علیه السلام کَتَمَهُ ولَم یُخبِر بِهِ أحَدا إلَا المُنذِرَ بنَ الجارودِ، فَإِنَّهُ خَشِیَ أن یَکونَ هذَا الکِتابُ دَسیسا مِن عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، وکانَت حَومَهُ بِنتُ المُنذِرِ بنِ الجارودِ تَحتَ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، فَأَقبَلَ إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ فَخَبَّرَهُ بِذلِکَ.

قالَ: فَغَضِبَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ وقالَ: مَن رَسولُ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ إلَی البَصرَهِ؟ فَقالَ المُنذِرُ بنُ الجارودِ: أیُّهَا الأَمیرُ! رَسولُهُ إلَیهِم مَولیً یُقالُ لَهُ سُلَیمانُ، فَقالَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ: عَلَیَّ بِهِ، فَاتِیَ بِسُلَیمانَ مَولَی الحُسَینِ علیه السلام وقَد کانَ مُتَخَفِّیا عِندَ بَعضِ الشّیعَهِ بِالبَصرَهِ، فَلَمّا رَآهُ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ لَم یُکَلِّمهُ دونَ أن أقدَمَهُ فَضَرَبَ عُنُقَهُ صَبرا رَحِمَهُ اللّهُ! ثُمَّ أمَرَ بِصَلبِهِ. (1)

1- الفتوح: ج 5 ص 37، مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی: ج 1 ص 199 وفیه «بحره بنت المنذر بن الجارود».


1024. الفتوح: حسین بن علی علیه السلام به رؤسای مردم بصره، مانند: احنف بن قیس، مالک بن مِسمَع، مُنذر بن جارود، قیس بن هَیثَم، مسعود بن عمرو و عمر بن عبید اللّه بن مَعْمَر، نامه نوشت و در آن نامه آنان را به یاری خود و قیام به همراه خود برای گرفتن حقّش فرا خواند.

هر کس نامه را خواند، کتمان کرد و به کسی خبر نداد، جز مُنذِر بن جارود که ترسید این، دسیسه ای از جانب عبید اللّه باشد و حومه دختر مُنذر بن جارود، همسر عبید اللّه بن زیاد بود. از این رو، مُنذر نزد عبید اللّه بن زیاد آمد و گزارش نامه را به وی داد.

عبید اللّه بن زیاد، خشمگین شد و گفت: فرستاده حسین به بصره کیست؟

منذر بن جارود گفت: ای امیر! فرستاده حسین، غلامِ آزادشده ای است به نام سلیمان.

عبید اللّه بن زیاد گفت: او را نزد من بیاورید.

سلیمان را نزد او آوردند، در حالی که او خود را نزد برخی از شیعیان بصره، پنهان کرده بود. وقتی عبید اللّه بن زیادْ او را دید، بدون آن که با او صحبت کند، او را جلو آورد و دست و پا بسته، گردن زد خدای، او را رحمت کند و سپس دستور داد او را به دار آویزند.



1025. مثیر الأحزان عن الشعبی: وکَتَبَ [الحُسَینُ] علیه السلام کِتابا إلی وُجوهِ أهلِ البَصرَهِ، مِنهُمُ: الأَحنَفُ بنُ قَیسٍ، وقَیسُ بنُ الهَیثَمِ، وَالمُنذِرُ بنُ الجارودِ، ویَزیدُ بنُ مَسعودٍ النَهشَلِیُّ، وبَعَثَ الکِتابَ مَعَ زَرّاعٍ السَّدوسِیِّ وقیلَ: مَعَ سُلَیمانَ المُکَنّی بِأَبی رَزینٍ فیهِ: إنّی أدعوکُم إلَی اللّهِ وإلی نَبِیِّهِ، فَإِنَّ السُّنَّهَ قَد امیتَت، فَإِن تُجیبوا دَعوَتی وتُطیعوا أمری أهدِکُم سَبیلَ الرَّشادِ.

فَلَمّا وَصَلَ الکِتابُ کَتَموا عَلَی الرَّسولِ إِلَا المُنذِرَ بنَ الجارودِ، فَإِنَّهُ أتی عُبَیدَ اللّهِ بِالکِتابِ ورَسولِ الحُسَینِ علیه السلام؛ لأِنَّهُ خافَ أن یَکونَ الکِتابُ قَد دَسَّهُ عُبَیدُ اللّهِ إلَیهِم لِیَختَبِرَ حالَهُم مَعَ الحُسَینِ علیه السلام، لِأَنَّ بَحرِیَّهَ بِنتَ المُنذِرِ زَوجَهُ عُبَیدِ اللّهِ، فَلَمّا قَرَأَ الکِتابَ ضَرَبَ عُنُقَ الرَّسولِ. (1)

1026. أنساب الاشراف: قَد کانَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام کَتَبَ إلی وُجوهِ أهلِ البَصرَهِ یَدعوهُم إلی کِتابِ اللّهِ، ویَقولُ لَهُم: «إنَّ السُّنَّهَ قَد امیتَت، وإنَّ البِدعَهَ قَد احیِیَت ونُعِشَت»

وکَتَموا کِتابَهُ إلَا المُنذِرَ بنَ الجارودِ العَبدِیَّ، فَإِنَّهُ خافَ أن یَکونَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ دَسَّهُ إلَیهِ، فَأَخبَرَهُ بِهِ و أقرَأَهُ إیّاهُ. (2)

1- مثیر الأحزان: ص 27، بحار الأنوار: ج 44 ص 339.
2- أنساب الأشراف: ج 2 ص 335.


1025. مثیر الأحزان به نقل از شعبی: حسین علیه السلام نامه ای برای چهره های سرشناس بصره مانند: احنف بن قَیس، قیس بن هَیثم، مُنذر بن جارود و یزید بن مسعود نَهشَلی نوشت و نامه را با زَرّاع سَدوسی و گفته شده: با سلیمان، که کنیه او ابو رَزین بود فرستاد.

در آن نامه، چنین آمده بود: «شما را به خدا و پیامبرش فرا می خوانم؛ چرا که سنّت، از میان رفته است. اگر به دعوتم پاسخ دهید و از فرمانم پیروی نمایید، شما را به راه درست، هدایت می کنم».

چون نامه رسید، همه جریان را مخفی کردند، جز منذر بن جارود که نامه و فرستاده را نزد عبید اللّه آورد؛ زیرا ترسید این نامه از نیرنگ های عبید اللّه باشد که می خواهد آنان را نسبت به حسین علیه السلام بیازماید؛ چرا که دختر منذر(بحریّه)، همسر عبید اللّه بود.

عبید اللّه چون نامه را خواند، گردن فرستاده را از تَن جدا کرد.

1026. أنساب الأشراف: حسین بن علی علیه السلام برای چهره های سرشناس بصره، نامه ای نوشت و آنان را به کتاب خدا دعوت کرد و نوشت: «به راستی که سنّت، از میان رفته و بدعت، زنده و فعّال شده است».

همه جز مُنذر بن جارود عبدی، نامه را پنهان کردند. مُنذر ترسید که عبید اللّه این کار را از روی نیرنگ انجام داده باشد. از این رو، جریان را به عبید اللّه گفت و نامه را برایش خواند.



1027. الأخبار الطوال: قَد کانَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام کَتَبَ کِتابا إلی شیعَتِهِ مِن أهلِ البَصرَهِ مَعَ مَولیً لَهُ یُسَمّی سَلمانَ (1)، نُسخَتُهُ:

بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیم

مِنَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ إلی مالِکِ بنِ مِسمَعٍ، وَالأَحنَفِ بنِ قَیسٍ، وَالمُنذِرِ بنِ الجارودِ، ومَسعودِ بنِ عَمرٍو، وقَیسِ بنِ الهَیثَمِ، سَلامٌ عَلَیکُم. أمّا بَعدُ، فَإِنّی أدعوکُم إلی إحیاءِ مَعالِمِ الحَقِّ وإماتَهِ البِدَعِ، فَإِن تُجیبوا تَهتَدوا سُبُلَ الرَّشادِ، وَالسَّلامُ.

فَلَمّا أتاهمُ هذَا الکِتابُ کَتَموهُ جَمیعا إلَا المُنذِرَ بنَ الجارودِ، فَإِنَّهُ أفشاهُ، لِتَزویجِهِ ابنَتَهُ هِندا مِن عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، فَأَقبَلَ حَتّی دَخَلَ عَلَیهِ فَأَخبَرَهُ بِالکِتابِ، وحَکی لَهُ ما فیهِ، فَأَمَرَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ بِطَلَبِ الرَّسولِ، فَطَلَبوهُ فَأَتَوهُ بِهِ، فَضُرِبَت عُنُقُهُ. (2)

1028. عیون الأخبار لابن قتیبه عن السکن: کَتَبَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام إلَی الأَحنَفِ یَدعوهُ إلی نَفسِهِ، فَلَم یَرُدَّ الجَوابَ، وقالَ: قَد جَرَّبنا آلَ أبِی الحَسَنِ فَلَم نَجِد عِندَهُم إیالَهً (3) لِلمُلکِ، ولا جَمعا لِلمالِ، ولا مَکیدَهً فِی الحَربِ. (4)

1- الظاهر أنّ الصواب: «سلیمان» کما فی سائر المصادر.
2- الأخبار الطوال: ص 231.
3- الإیاله: السیاسه(النهایه: ج 1 ص 85 «أیل»).
4- عیون الأخبار لابن قتیبه: ج 1 ص 211 وراجع: الفائق فی غریب الحدیث: ج 1 ص 60.


1027. الأخبار الطوال: حسین بن علی علیه السلام نامه ای برای شیعیانش در بصره نوشت و آن را با یکی از دوستداران خود به نام سلیمان فرستاد. متن نامه چنین است: «به نام خداوند بخشنده مهربان. از جانب حسین بن علی، به: مالک بن مِسمَع، احنف بن قیس، منذر بن جارود، مسعود بن عمرو، قیس بن هیثم. سلام علیکم! امّا بعد، به راستی که من، شما را فرا می خوانم برای احیای نشانه های حق و از بین بردن بدعت ها. اگر پاسخ مثبت دهید، به راه صواب، هدایت می شوید. والسلام!».

وقتی نامه به آنان رسید، همه بجز منذر بن جارود، آن را پنهان کردند. منذر، آن را افشا نمود؛ چون دخترش هند، همسر عبید اللّه بن زیاد بود. منذر، نزد عبید اللّه آمد و داستان نامه و محتوایش را برای عبید اللّه باز گفت. عبید اللّه دستور داد فرستاده را پیدا کنند. او را پیدا کردند و آوردند و سرش از تن، جدا شد.

1028. عیون الأخبار، ابن قتیبه به نقل از سَکَن: حسین بن علی علیه السلام به احنف، نامه نوشت و او را به سوی خود، فرا خواند؛ ولی احنف، جواب نداد و گفت: ما، خاندان علی را تجربه کرده ایم. آنان نه سیاست مملکتداری دارند و نه ثروت اندوزند و نه اهل نیرنگ زدن در جنگ



3/ 5 2 جَوابُ یَزیدَ بنِ مَسعودٍ (1) لِکِتابِ الإِمامِ علیه السلام

1029. الملهوف: کَتَبَ یَزیدُ إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ وکانَ والِیا عَلَی البَصرَهِ بِأَنَّهُ قَد وَلّاهُ الکوفَهَ وضَمَّها إلَیهِ، ویُعَرِّفُهُ أمرَ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ و أمرَ الحُسَینِ علیه السلام، ویُشَدِّدُ عَلَیهِ فی تَحصیلِ مُسلِمٍ وقَتلِهِ، فَتَأَهَّبَ عُبَیدُ اللّهِ لِلمَسیرِ إلَی الکوفَهِ.

وکانَ الحُسَینُ علیه السلام قَد کَتَبَ إلی جَماعَهٍ مِن أشرافِ البَصرَهِ کِتابا مَعَ مَولیً لَهُ اسمُهُ سُلَیمانُ ویُکَنّی أبا رَزینٍ، یَدعوهُم فیهِ إلی نُصرَتِهِ ولُزومِ طاعَتِهِ، مِنهُم: یَزیدُ بنُ مَسعودٍ النَهشَلِیُّ، وَالمُنذِرُ بنُ الجارودِ العَبدِیُّ. فَجَمَعَ یَزیدُ بنُ مَسعودٍ بَنی تَمیمٍ وبَنی حَنظَلَهَ وبَنی سَعدٍ، فَلَمّا حَضَروا قالَ: یا بَنی تَمیمٍ! کَیفَ تَرَونَ مَوضِعی مِنکُم وحَسَبی فیکُم؟ فَقالوا: بَخٍّ بَخٍّ، أنتَ واللّهِ فِقرَهُ الظَّهرِ ورَأسُ الفَخرِ، حَلَلتَ فِی الشَّرَفِ وَسَطا وتَقَدَّمتَ فیهِ فَرَطا.

قالَ: فَإِنّی قَد جَمَعتُکُم لأِمرٍ اریدُ أن اشاوِرَکُم فیهِ و أستَعینُ بِکُم عَلَیهِ. فَقالوا: وَاللّهِ إنّا نَمنَحُکَ النَّصیحَهَ ونَجهَدُ لَکَ الرَّأیَ، فَقُل نَسمَع.

فَقالَ: إنَّ مُعاوِیَهَ قَد ماتَ فَأَهوِن بِهِ وَاللّهِ هالِکا ومَفقودا، ألا وإنَّهُ قَدِ انکَسَرَ بابُ الجَورِ وَالإِثمِ، وتَضَعضَعَت أرکانُ الظُّلمِ، وقَد کانَ أحدَثَ بَیعَهً عَقَدَ بِها أمرا وظَنَّ أنَّهُ قَد أحکَمَهُ، وهَیهاتَ وَالَّذی أرادَ، اجتَهَدَ وَاللّهِ فَفَشِلَ، وشاوَرَ فَخُذِلَ، وقَد قامَ ابنُهُ یَزیدُ شارِبُ الخُمورِ ورَأسُ الفُجورِ، یَدَّعِی الخِلافَهَ عَلَی المُسلِمینَ، ویَتَأَمَّرُ عَلَیهِم

بِغَیرِ رِضیً مِنهُم، مَعَ قَصرِ حِلمٍ وقِلَّهِ عِلمٍ، لا یَعرِفُ مِنَ الحَقِّ مَوطِئَ قَدَمِهِ، فَاقسِمُ بِاللّهِ قَسَما مَبرورا، لَجِهادُهُ عَلَی الدّینِ أفضَلُ مِن جِهادِ المُشرِکینَ.

وهذَا الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ ابنُ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ذُو الشَّرَفِ الأَصیلِ وَالرَّأیِ الأَثیلِ لَهُ فَضلٌ لا یوصَفُ، وعِلمٌ لا یُنزَفُ، وهُوَ أولی بِهذَا الأَمرِ لِسابِقَتِهِ وسِنِّهِ وقَدمِهِ وقَرابَتِهِ، یَعطِفُ عَلَی الصَّغیرِ، وَیحنو عَلَی الکَبیرِ، فَأَکرِم بِهِ راعی رَعِیَّهٍ وإمامِ قَومٍ، وَجَبَت للِّهِ بِهِ الحُجَّهُ، وَبَلَغَت بِهِ المَوعِظَهُ. فَلا تَعشوا عَن نورِ الحَقِّ، ولا تَسکَعوا (2) فی وَهدَهِ الباطِلِ، فَقَد کانَ صَخرُ بنُ قَیسٍ قَدِ انخَذَلَ بِکُم یَومَ الجَمَلِ فَاغسِلوها بِخُروجِکُم إلَی ابنِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ونُصرَتِهِ، وَاللّهِ لا یَقصُرُ أحَدٌ عَن نُصرَتِهِ إلّا أورَثَهُ اللّهُ الذُّلَّ فی وَلَدِهِ، وَالقِلَّهَ فی عَشیرَتِهِ، وها أنَا قد لَبِستُ لِلحَربِ لَأمَتَها، وَادَّرَعتُ لها بِدِرعِها، مَن لَم یُقتَل یَمُت، ومَن یَهرُب لَم یَفُت، فَأَحسِنوا رَحِمَکُمُ اللّهُ رَدَّ الجَوابِ.

فَتَکَلَّمَت بَنو حَنظَلَهَ، فَقالوا: یا أبا خالِدٍ! نَحنُ نَبلُ کِنانَتِکَ وفارِسُ عَشیرَتِکَ، إن رَمَیتَ بِنا أصَبتَ، وإن غَزَوتَ بنا فَتَحتَ، لا تَخوضُ وَاللّهِ غَمرَهً إلّا خُضناها، ولا تَلقی وَاللّهِ شِدَّهً إلّا لَقیناها، نَنصُرُکَ بِأَسیافِنا، ونَقیکَ بِأَبدانِنا، فَانهَض لِما شِئتَ.

وتَکَلَّمَت بَنو سَعدِ بنِ یَزیدَ، فَقالوا: یا أبا خالِدٍ! إنَّ أبغَضَ الأَشیاءِ إلَینا خِلافُکَ وَالخُروجُ مِن رَأیِکَ، وقَد کانَ صَخرُ بنُ قَیسٍ أمَرَنا بِتَرکِ القِتالِ، فَحَمِدنا أمرَنا وبَقِیَ عِزُّنا فینا، فَأَمهِلنا نُراجِعِ المَشوَرَهَ ونَأتِکَ بِرَأیِنا.

وَتَکَلَّمَت بَنو عامِرِ بنِ تَمیمٍ، فَقالوا: یا أبا خالِدٍ! نَحنُ بنو أبیکَ وحُلَفاؤُکَ،

لا نَرضی إن غَضِبتَ، ولا نَقطُنُ إن ظَعَنتَ، وَالأَمرُ إلَیکَ، فَادعُنا نُجِبکَ، ومُرنا نُطِعکَ، وَالأَمرُ إلَیکَ إذا شِئتَ.

فَقالَ: وَاللّهِ یا بَنی سَعدٍ، لَئِن فَعَلتُموها لا یَرفَعُ اللّهُ عَنکُمُ السَّیفَ أبَدا، ولا یَزالُ سَیفُکُم فیکُم.

ثُمّ کَتَبَ إلَی الحُسَینِ علیه السلام: بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ، أمّا بَعدُ، فَقَد وَصَلَ إلَیَّ کِتابُکَ، وفَهِمتُ ما نَدَبتَنی إلَیهِ ودَعَوتَنی لَهُ مِنَ الأَخذِ بِحَظّی مِن طاعَتِکَ وَالفَوزِ بِنَصیبی مِن نُصرَتِکَ، و أنَّ اللّهَ لَم یُخلِ الأَرضِ مِن عامِلٍ عَلَیها بِخَیرٍ ودَلیلٍ عَلی سَبیلِ النَّجاهِ، و أنتُم حُجَّهُ اللّهِ عَلَی خَلقِهِ ووَدیعَتُهُ فی أرضِهِ، تَفَرَّعتُم مِن زَیتونَهٍ أحمَدِیَّهٍ هُوَ أصلُها و أنتُم فَرعُها، فَأَقدِم سَعِدتَ بِأَسعَدِ طائِرٍ، فَقَد ذَلَّلتُ لَکَ أعناقَ بَنی تَمیمٍ وتَرَکتُهُم أشَدَّ تَتابُعا لَکَ مِنَ الإِبِلِ الظِّماءِ یَومَ خِمسِها لِوُرودِ الماءِ، وقَد ذَلَّلتُ لَکَ رِقابَ بَنی سَعدٍ وغَسَلتُ لَکَ دَرَنَ صُدورِها بِماءِ سَحابَهِ مُزنٍ حَتَّی استَهَلَّ بَرقُها فَلَمَعَ.

فَلَمّا قَرَأَ الحُسَینُ علیه السلام الکِتابَ قالَ: آمَنَکَ اللّهُ یَومَ الخَوفِ، و أعَزَّکَ و أرواکَ یَومَ العَطَشِ الأَکبَرِ. فَلَمّا تَجَهَّزَ المُشارُ إلَیهِ لِلخُروجِ إلَی الحُسَینِ علیه السلام بَلَغَهُ قَتلُهُ قَبلَ أن یَسیرَ، فَجَزِعَ مِنِ انقِطاعِهِ عَنهُ.

و أمَّا المُنذِرُ بنُ الجارودِ فَإِنَّهُ جاءَ بِالکِتابِ وَالرَّسولِ إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ؛ لأِنَّ المُنذِرَ خافَ أن یَکونَ الکِتابُ دَسیسا مِن عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، وکانَت بَحرِیَّهُ بِنتُ المُنذِرِ زَوجَهً لِعُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، فَأَخَذَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ الرَّسولَ فَصَلَبَهُ، ثُمَّ صَعِدَ

المِنبَرَ فَخَطَبَ وتَوَعَّدَ أهلَ البَصرَهِ عَلَی الخِلافِ وإثارَهِ الإِرجافِ، ثُمَّ باتَ تِلکَ اللَّیلَهَ، فَلمَّا أصبَحَ استَنابَ عَلَیهِم أخاهُ عُثمانَ بنَ زِیادٍ، و أسرَعَ هُوَ إلی قَصدِ الکوفَهِ. (3)

1- یزید بن مسعود بن خالد النهشلی من أشراف البصره، لم نعثر علی ترجمته، إلّا أنَّه یظهر من رساله الحسین علیه السلام إلیه، و دعوته لأشراف قبائل بنی تمیم و بنی سعد و توصیفه لحسین بن علی علیه السلام أنه کان حسن الاعتقاد. دعا له الحسین علیه السلام حینما وصل کتاب النهشلی إلیه. ثم تجهّز للخروج إلی الحسین علیه السلام فبلغه قتله علیه السلام، فجزع لذلک(راجع: الملهوف: ص 110- 113 و مثیر الأحزان: ص 27 29 ومستدرکات علم الرجال: ج 8 ص 260).
2- سَکَعَ: مشی مشیا متعسّفا لا یدری أین یأخذ فی بلاد اللّه، وتحیّر(القاموس المحیط: ج 3 ص 39 «سکع»).
3- الملهوف: ص 109، مثیر الأحزان: ص 27 نحوه، بحار الأنوار: ج 44 ص 337.


3/ 5 2 پاسخ یزید بن مسعود به نامه امام علیه السلام

3/ 5 2 پاسخ یزید بن مسعود (1) به نامه امام علیه السلام

1029. الملهوف: یزید برای عبید اللّه بن زیاد که والی بصره بود نامه نوشت که او را به حکومت کوفه نیز گمارده و آن جا را نیز در قلمرو حکومت وی، قرار داده است. در این نامه، جریان مسلم بن عقیل و حسین علیه السلام را برایش نوشت و به وی تأکید کرد که مسلم را دستگیر کند و به قتل رساند. بدین جهت، عبید اللّه آماده می شد که به کوفه برود.

حسین علیه السلام نیز برای گروهی از بزرگان بصره، نامه ای به همراه یکی از دوستدارانش به نام سلیمان که کنیه اش ابو رزین بود فرستاد و در آن، آنان را به یاری خود و پیروی از خویش، فرا خواند. و از کسانی که برایشان نامه فرستاد، یزید بن مسعود نَهشَلی و منذر بن جارود عبدی بودند.

یزید بن مسعود، بنی تمیم و بنی حنظله و بنی سعد را نزد خود فرا خواند و وقتی حضور یافتند، چنین گفت: ای بنی تمیم! دیدگاه مرا نسبت به خود و جایگاه مرا چگونه می دانید؟

گفتند: به به! به خدا سوگند که تو بهترین پشتوانه و در قُلّه افتخاری. تو در بزرگی، نقطه وسط دایره و پیشتاز دیگرانی.

گفت: به راستی که شما را برای کاری گرد آورده ام و می خواهم با شما مشورت کنم و از شما کمک بگیرم.

گفتند: به خدا سوگند، برایت خیرخواهی می کنیم و تلاش می کنیم رأیی درست، بیان کنیم. پس بگو تا بشنویم.

آن گاه او چنین گفت: معاویه از دنیا رفت و به خدا سوگند با مردن و هلاکت، خوار [و بی مقدار] شد و با مرگ او، درِ خانه ستم و گناه شکست و پایه های جور، سُست گردید. [از جنایات اوست که] بیعتی از مردم گرفت و گمان کرد که آن را استوار کرده است؛ ولی هیهات که بِدان برسد! به خدا سوگند، او تلاش کرد؛ ولی نتیجه نداد و مشورت کرد؛

ولی تنها ماند. اینک فرزندش، یزیدِ می گسار و تبهکار، به جایش نشسته و ادّعای خلافت بر مسلمانان دارد و بدون رضایت بر آنان امارت می کند، با این که اهل دانش و حلم نیست و از حقیقت، هیچ نمی شناسد. به خدا سوگند، سوگندی راست یاد می کنم که نبرد با او، از نبرد با مشرکان، برتر است.

و این، حسین بن علی، پسر دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله است؛ آن که دارای شرف اصیل و رأیی استوار است؛ همو که دارای فضیلت های بی شمار و دانش سرشار است. او برای حکومت، به جهت سابقه اش در دین و سن و پیشینه اش و نزدیکی اش [به پیامبر خدا]، سزاوارترین است. او کسی است که با کوچک، مهربان و با بزرگ، متواضع است. چه سرپرستی برای رعیّت و پیشوای باکرامتی است!

خداوند، حجّت را با او تمام کرده و موعظه را رسانده است. از پرتو حقیقت، دور نمانید و در جرگه باطل، سرگردان مشوید. در جنگ جَمَل، صَخر بن قیس، شما را [از یاری دادن به علی علیه السلام] کنار کشاند. حالا آن بدنامی را با قیام به همراه پسر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و یاری او، از خود بشویید [و پاک کنید]. به خدا سوگند، کسی در یاری حسین، کوتاهی نمی ورزد، مگر آن که خداوند، خواری را در فرزندانش و کمبود را در عشیره اش به ارث می گذارد.

من اینک، لباس نبرد پوشیده ام و زره بر تن کرده ام. هر که کشته نشود، خواهد مُرد و هر که بگریزد، از چنگال مرگ، خلاصی نخواهد یافت. پس بهترین پاسخ را بدهید. خدا، شما را رحمت کند!

بنو حنظله به سخن آمدند و گفتند: ای ابو خالد! ما تیرهای کمان و جنگجویان قبیله تو هستیم. اگر با ما تیر بیندازی، به هدف می زنی و اگر با ما بجنگی، پیروز می شوی. به خدا سوگند، در هیچ باتلاقی نمی روی، جز این که ما هم همراه تو هستیم و با هیچ سختی ای رو به رو نمی شوی، مگر آن که ما هم با آن، رو به رو خواهیم شد. تو را با شمشیرهایمان یاری می دهیم و با بدن هایمان از تو محافظت می کنیم. پس برای آنچه می خواهی، به پا خیز.

بنو سعد بن یزید هم به سخن آمدند و گفتند: ای ابو خالد! بدترین کار برای ما، مخالفت با تو و کناره گیری از عقیده توست. آن روز، صَخر بن قیس، ما را به کناره گیری از جنگ، دستور داد. ما از کار آن روز خود، خشنودیم و عزّت ما برایمان باقی مانْد. به ما مهلت بده تا مشورت کنیم و نظر خود را به تو اعلام داریم.

[سپس] بنو عامر بن تمیم به سخن آمدند و گفتند: ای ابو خالد! ما برادران تو و

هم قسمان تو هستیم. اگر تو به خشم آیی، ما خشنود نخواهیم بود و اگر تو به پا خیزی، ما نخواهیم نشست. کار، در دست توست. ما را فرا بخوان، که اجابتت می کنیم، و دستورمان بده، که پیروی ات می کنیم. فرمان، از آنِ توست، هر گاه که بخواهی.

آن گاه یزید بن مسعود گفت: به خدا سوگند ای بنی سعد، اگر کناره گیری کنید، خدا شمشیر را هیچ گاه از میان شما بر نخواهد داشت و همیشه شمشیرهایتان به روی خودتان خواهد بود.

سپس برای حسین علیه السلام، نامه ای این چنین نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان. امّا بعد، نامه ات به من رسید و آنچه را که مرا بِدان فرا خواندی، دانستم. مرا دعوت کردی تا از پیروی ات بهره ببَرم و با یاری کردنت به رستگاری برسم. به راستی که خداوند، زمین را از کسی که راه نمای خیر و راهبر نجات باشد، خالی نمی گذارد و شما حجّت های خداوند بر خَلق و یادگاران او در زمین هستید. شما از زیتون احمدی، شاخه شاخه شدید. او اصل است و شما شاخه اید.

به کاری که خواستی، اقدام کن و پیروز خواهی شد. به راستی که گردن بنی تمیم را برایت رام کردم و آنان را رام تر از شتر تشنه به هنگام رسیدن به آب نمودم. گردن بنی سعد را برایت نرم کردم و زنگارهای دلشان را با آب زلال، شستشو دادم و از آن، برق می جهد».

چون حسین علیه السلام نامه را خواند، فرمود: «خداوند، تو را در روز ترس، ایمن بدارد و تو را در روز تشنگی بزرگ، سیراب و عزیز گرداند!».

وقتی یزید [بن مسعود] آماده شد که به سوی حسین علیه السلام حرکت کند، خبر شهادت امام علیه السلام به او رسید و از این خبر، بسیار ناراحت شد.

و امّا مُنذر بن جارود، نامه و فرستاده [ی امام علیه السلام] را نزد عبید اللّه بن زیاد آورد؛ زیرا ترسید که نامه، نیرنگی از سوی عبید اللّه بن زیاد باشد؛ چون دخترش(بحریّه)،

همسر عبید اللّه بن زیاد بود.

عبید اللّه، فرستاده را گرفت و به دار آویخت. آن گاه به منبر رفت و خطبه خواند و مردم بصره را از مخالفت و شایعه پراکنی ترساند. [عبید اللّه] آن شب را در بصره خوابید و چون صبح شد، برادرش عثمان بن زیاد را جانشین خود کرد و به سرعت به سمت کوفه حرکت نمود

1- یزید بن مسعود بن خالد نَهشَلی، از بزرگان بصره بود. شرح حالی روشن از او یافت نشد؛ لیکن از این نامه و تبلیغی که در میان سران قبیله های بنی تمیم و بنی سعد انجام داده و توصیفی که از امام حسین علیه السلام کرده، به دست می آید که دارای عقیده ای نیکو بوده است. امام حسین علیه السلام وقتی نامه او به دستش رسید، برایش دعا کرد. او خود را آماده کرد که نزد حسین علیه السلام برود؛ ولی خبر شهادت امام علیه السلام را شنید و از این جهت، بسیار ناراحت شد.


3/ 5 3 لُحوقُ یَزیدَ بنِ نُبَیطٍ وَابنَیهِ بِالإِمامِ علیه السلام

1030. تاریخ الطبری عن أبی المخارق الراسبیّ: اجتَمَعَ ناسٌ مِنَ الشّیعَهِ بِالبَصرَهِ فی مَنزِلِ امرَأَهٍ مِن عَبدِ القَیسِ یُقالُ لَها مارِیَهُ ابنَهُ سَعدٍ أو مُنقِذٍ أیّاما، وکانَت تَشَیَّعُ، وکانَ مَنزِلُها لَهُم مَألَفا یَتَحَدَّثونَ فیهِ، وقَد بَلَغَ ابنَ زِیادٍ إقبالُ الحُسَینِ علیه السلام، فَکَتَبَ إلی عامِلِهِ بِالبَصرَهِ أن یَضَعَ المَناظِرَ ویَأخُذَ بِالطَّریقِ.

قالَ: فَأَجمَعَ یَزیدُ بنُ نُبَیطٍ الخُروجَ وهُوَ مِن عَبدِ القَیسِ إلَی الحُسَینِ علیه السلام، وکانَ لَهُ بَنونَ عَشَرَهٌ، فَقالَ: أیُّکُم یَخرُجُ مَعی؟ فَانتَدَبَ مَعَهُ ابنانِ لَهُ: عَبدُ اللّهِ وعُبَیدُ اللّهِ، فَقالَ لأِصحابِهِ فی بَیتِ تِلکَ المَرأَهِ: إنّی قَد أزمَعتُ عَلَی الخُروجِ، و أنَا خارِجٌ، فَقالوا لَهُ: إنّا نَخافُ عَلَیکَ أصحابَ ابنِ زِیادٍ، فَقالَ: إنّی وَاللّهِ لَو قَدِ استَوَت أخفافُهُما بِالجَدَدِ (1) لَهانَ عَلَیَّ طَلَبُ مَن طَلَبَنی.

قالَ: ثُمَّ خَرَجَ فَتَقَدّی (2) فِی الطَّریقِ حَتَّی انتَهی إلی حُسَینٍ علیه السلام، فَدَخَلَ فی رَحلِهِ بِالأَبطَحِ، وبَلَغَ الحُسَینَ علیه السلام مَجیؤُهُ، فَجَعَلَ یَطلُبُهُ، وجاءَ الرَّجُلُ إلی رَحلِ

الحُسَینِ علیه السلام، فَقیلَ لَهُ: قَد خَرَجَ إلی مَنزِلِکَ. فَأَقبَلَ فی أثَرِهِ، ولَمّا لَم یَجِدهُ الحُسَینُ علیه السلام جَلَسَ فی رَحلِهِ یَنتَظِرُهُ، وجاءَ البَصرِیُّ فَوَجَدَهُ فی رَحلِهِ جالِسا، فَقالَ: «بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا» (3). قالَ: فَسَلَّمَ عَلَیهِ، وجَلَسَ إلَیهِ، فَخَبَّرَهُ بِالَّذی جاءَ لَهُ، فَدَعا لَهُ بِخَیرٍ، ثُمَّ أقبَلَ مَعَهُ حَتّی أتی فَقاتَلَ مَعَهُ، فَقُتِلَ مَعَهُ هُوَ وَابناهُ. (4)

1- الجَدَد: وجهُ الأرض(القاموس المحیط: ج 1 ص 281 «جدد»).
2- تَقَدَّیتُ علی فَرَسی، وتَقَدّی به بعیرُهُ: أی أسرَعَ(لسان العرب: ج 15 ص 172 «قدا»).
3- یونس: 58.
4- تاریخ الطبری: ج 5 ص 353 وراجع: الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 534.


3/ 5 3 پیوستن یزید بن نُبَیط و دو پسرش به امام علیه السلام

1030. تاریخ الطبری به نقل از ابو مخارق راسبی: چند روزی، گروهی از شیعیان بصره، در منزل زنی از عبد القیس به نام ماریه دختر سعد یا دختر مُنقِذ، جمع شدند. این زن، شیعه بود و خانه اش محلّ اجتماعی بود که در آن، سخن می گفتند. چون خبر آمدن حسین علیه السلام به ابن زیاد رسید، به کارگزار خود در بصره نامه نوشت که جاسوس هایی بگمارد و راه ها را ببندد.

یزید بن نُبَیط که از قبیله عبد القیس بود تصمیم رفتن به نزد حسین علیه السلام گرفت. او ده پسر داشت. به آنان گفت: کدام یک با من می آید؟

دو نفر پاسخ مثبت دادند: عبد اللّه و عبید اللّه. یزید [بن نُبَیط] در خانه آن زن به یارانش گفت: من تصمیم به رفتن گرفته ام و اکنون می روم.

به وی گفتند: ما بر تو از اصحاب ابن زیاد، بیمناکیم.

گفت: به خدا سوگند، اگر مرکب من در دشت به راه افتد، هر آینه برایم رهیدن از دست جویندگان من، آسان است [و می توانم از آنها بگذرم].

وی از بصره خارج شد و به سرعت، مسافت پیمود تا به حسین علیه السلام رسید و در

منطقه ابَطح، به خیمه گاه ایشان رسید. خبر آمدن او به حسین علیه السلام رسید و ایشان به سراغ او رفت. او به خیمه حسین علیه السلام آمد. به وی گفته شد: ایشان به خیمه تو رفته است. او به دنبال ایشان آمد و حسین علیه السلام چون او را در خیمه اش نیافته بود، نشسته بود و انتظار او را می کشید. مرد بصری وارد خیمه اش شد و حسین علیه السلام را آن جا نشسته دید. پس گفت: «به لطف و رحمت خدا، که به آن باید شادمان شوند».

مرد بصری بر حسین علیه السلام سلام کرد و نزد ایشان نشست و به ایشان خبر داد که چرا آمده است و امام علیه السلام برایش دعای خیر کرد. این مرد، همراه حسین علیه السلام آمد و به همراه ایشان جنگید و خودش و دو فرزندش شهید شدند


الفصل الرابع: خُروجُ مَندوبِ الإِمامِ علیه السلام مِن مَکَّهَ إلی شَهادَتِهِ فِی الکوفَهِ

4/ 1 تَقاریرُ حَولَ ما جَری فی طَریقِ الکوفَهِ

1031. تاریخ الطبری عن أبی مخنف: دَعَا [الحُسَینُ علیه السلام] مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ، فَسَرَّحَهُ مَعَ قَیسِ بنِ مُسهِرٍ الصَّیداوِیِّ، وعُمارَهَ بنِ عُبَیدٍ السَّلولِیِّ، وعَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ الکَدِنِ الأَرحَبِیِّ، فَأَمَرَهُ بِتَقوَی اللّهِ وکِتمانِ أمرِهِ وَاللُّطفِ؛ فَإِن رَأَی النّاسَ مُجتَمِعینَ مُستَوسِقینَ عَجَّلَ إلَیهِ بِذلِکَ.

فَأَقبَلَ مُسلِمٌ حَتّی أتَی المَدینَهَ، فَصَلّی فی مَسجدِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، ووَدَّعَ مَن أحَبَّ مِن أهلِهِ، ثُمَّ استَأجَرَ دَلیلَینِ مِن قَیسٍ، فَأَقبَلا بِهِ، فَضَلّا الطَریقَ وجارا (1)، و أصابَهُم عَطَشٌ شَدیدٌ.

وقالَ الدَّلیلانِ: هذَا الطَّریقُ حَتّی تَنتَهِیَ إلَی الماءِ، وقَد کادوا أن یَموتوا عَطَشا، فَکَتَبَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ مَعَ قَیسِ بنِ مُسهِرٍ الصَّیداوِیِّ إلی حُسَینٍ علیه السلام وذلِکَ بِالمَضیقِ مِن بَطنِ الخُبَیتِ (2):

أمّا بَعدُ، فَإِنّی أقبَلتُ مِنَ المَدینَهِ مَعی دَلیلانِ لی، فَجارا عَنِ الطَّریقِ وضَلّا، وَاشتَدَّ عَلَینَا العَطَشُ، فَلَم یَلبَثا أن ماتا، و أقبَلنا حَتَّی انتَهَینا إلَی الماءِ، فَلَم نَنجُ إلّا بِحُشاشَهِ أنفُسِنا (3)، وذلِکَ الماءُ بِمَکانٍ یُدعَی المَضیقَ مِن بَطنِ الخُبَیتِ، وقَد تَطَیَّرتُ مِن وَجهی هذا، فَإِن رَأَیتَ أعفَیتَنی مِنهُ وبَعَثتَ غَیری، وَالسَّلامُ.

فَکَتَبَ إلَیهِ حُسَینٌ علیه السلام:

أمّا بَعدُ، فَقَد خَشیتُ ألّا یَکونَ حَمَلَکَ عَلَی الکِتابِ إلَیَّ فِی الاستِعفاءِ مِنَ الوَجهِ الَّذی وَجَّهتُکَ لَهُ إلَا الجُبنُ، فَامضِ لِوَجهِکَ الَّذی وَجَّهتُکَ لَهُ، وَالسَّلامُ عَلَیکَ.

فَقالَ مُسلِمٌ لَمّا (4) قَرَأَ الکِتابَ: هذا ما لَستُ أتَخَوَّفُهُ عَلی نَفسی. فَأَقبَلَ کَما هُوَ حَتّی مَرَّ بِماءٍ لِطَیِّئٍ، فَنَزَلَ بِهِم ثُمَّ ارتَحَلَ مِنهُ، فَإِذا رَجُلٌ یَرمِی الصَّیدَ، فَنَظَرَ إلَیهِ قَد رَمی ظَبیا حینَ أشرَفَ لَهُ فَصَرَعَهُ، فَقالَ مُسلِمٌ: یُقتَلُ عَدُوُّنا إن شاءَ اللّهُ. (5)

1- الجَوْر: المیل عن القصد، یُقال: جار عن الطریق(الصحاح: ج 2 ص 617 «جور»).
2- الخُبیت: منطقه فی أطراف المدینه(راجع: الخریطه رقم 3 فی آخر مجلّد 5).
3- بِحُشاشَهِ النفس: أی برمق بقیّه الحیاه والروح(النهایه: ج 1 ص 391 «حشش»).
4- فی المصدر: «لمن قرأ الکتاب»، والصواب ما أثبتناه کما فی المصادر الاخری.
5- تاریخ الطبری: ج 5 ص 354، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 534 نحوه وفیه «الخبیث» بدل «الخبیت»؛ الإرشاد: ج 2 ص 39، بحار الأنوار: ج 44 ص 335 وراجع: أنساب الأشراف: ج 3 ص 370 وروضه الواعظین: ص 191 وإعلام الوری: ج 1 ص 436.